: منوی اصلی :
: درباره خودم :
: پیوندهای روزانه :
: لوگوی وبلاگ :
: لینک دوستان من :
: لوگوی دوستان من :
: فهرست موضوعی یادداشت ها :
: نوای وبلاگ :
ازقول یکی آزادگان جنگ تحمیلی:
در دوران اسارت، اردوگاهها فقط اجازه ی داشتن یک جلد قرآن را داشتند و هر کدام از بچه ها شاید با فاصله یک و دو ماهه توفیق دست یافتن به قرآن را پیدا می کردند. اگر عراقیها کاغذی که بر آن آیة الکرسی نوشته بود را از جیب بچه ها پیدا می کردند، با کابْل پشت او را سیاه می کردند.
برخی بچه ها با مخلوط کردن بعضی مایعات و مواد، به اصطلاح نوعی جوهر ساخته و آیات قرآن را بر روی کاغذهای پودر رختشویی و کاغذ سیگار مراقب ها می نوشتند که این کار پرزحمت و خطرناکی بود. این آزاده سخن تکان دهنده و معنی داری گفت: ما قبل از اسارت حتی برای یکبار، خدا را به این جهت که کتاب او در دسترس ماست، شکر نکرده بودیم!!!.
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
کاروان راهیان نور کم کم دارن آماده میشن...
و غرق حسرت... که باز هم جامانده ام
....
خیلی وقته سر نزدم .انشاالله دوباره شروع می کنم
با خاطره های کوتاه و شنیدنی.
مطلب بعدی:
شهدا آدم های عجیبی نبودند. فقط حواسشان جمع بود..!
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
بعد از عملیات با موتور بر گشت.گفتم چه خبر؟ گفت :هیچ . ایندفعه هم رفوزه شدم . منظورش این بود که ایندفعه هم رفوزه بر گشتم
گفتم ناراحت نباش انشا الله کربلا
گفت نه علتش را فهمیدم
گفتم چیه؟
گفت علتش این شعاریه که پشت پیراهنم نوشتم.
پاشو یه ماژیک بیاربجاش بنویس منتظر شهادت
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
شلمچه
شلمچه را فقط خدا می شناسد، قدر آنرا رسول الله می داند،
مظلومیتش را علی (ع) می شناسد و فاطمه (س)،
جای تک تک شهدا را اباعبد الله میداند و از قتلگاههای شلمچه زینب آگاه است.
آری شلمچه قطعه ای از آسمان است شلمچه اخرین معراج دسته جمعی شهیدان است.
شلمچه برای شهیدان مانند پستان مادر است.
شلمچه......
کفش هایت را در آور...اینجا سرزمین مقدسی است..اینجا کربلاست ..اینجا قدمگاه فاطمه (س) است
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
خیلی کم پیش می آمد حاجی بچه هایش را با خود به لشگر بیاورد آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و حاجی مجبور شده بود محمد مهدی را با خود بیاورد از صبح که امد خودش رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه امده بود یکی را به محمد مهدی دادم تا لااقل از او پذیرایی کرده باشم نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد وقتی بچه را دید چهره اش بر افروخته شد طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم با صدای بلند گفت:کی به شما گفته به او موز بدهید.گفتم حاجی این بچه از صبح تا حالا چیزی نخورده یه موز که بیشتر به او ندادیم تازه از سهم خودم هم بوده نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت : همین حالا میروی و جای آن موز را می خری و می گذاری البته گفت به جای یک موز یک کیلو!!!؟
درد احمد درد ترکش ها نبود همتش جز رشد ارزشها نبود
دائما احمد به یاد جنگ بود قالب تن از برایش تنگ بود
شعر زیبای شهادت می سرود یاد خرازی و مهدی می نمود
کاظمی را فاو و مجنون می شناخت هر شهید خفته در خون می شناخت
یادم آید احمد و وقت نماز شوق خلوت درد دل راز و نیاز
تربتش اکنون دوای درد ماست داغ وی آتش به آه سرد ماست
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
روز عید بود... عید غدیر
با بچه ها رفته بودند مزار شهدا
تک تک از کنار شهدا می گذشتند و
هر شهیدی که سید بود کنار مزارش می نشتند و زمزمه می کردند
سلام علیکم اقا سید
تبریکات
اقا سید اومدیم عیدی بگیریم
عیدی ما یادت نره!
بچه ها عیدشونو گرفتند
سال نو همون سال اعزام شدند مناطق جنگی
اقا سید عیدی ما هم یادت نره!!
التماس دعا
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
آخرین ایستگاه قطار همین جا بود ،دوکوهه،بچه ها از همین جا به مناطق مختلف اعزام می شدند .
دوکوهه نام آشنای همه رزمنده هاست ،رد پای همه شهدا را می توان در دوکوهه پیدا کرد
این ساختمان های خالی حکایتی هستند برای خودشان ،گوشت را روی دیوار هر کدام بگذاری
چیز تازه می شنوی، یکی روضه قاسم می خواند، آن یکی روضه علی اکبر ....
اینجا دیوار ها هم زخمی اند هنوز ،نگاه کن شاید پوکه فشنگی گیرت بیاییدبه یادگار ..
گاهی وقت ها عراقی ها بمب هایشان را سر همین پادگاه ها خالی می کردند.
((دوکوهه مغموم است و دلتنگ یاران یاران عاشورایی خوییش 1))
اگر شلمچه را با غروب هایش می شناسند ،دوکوهه را با شب هایش می شناسند
دلت می خواهد توی تاریکی شب لابه لای این ساختمان ها پیچ و تاب بخوری
بروی .. بیایی و در این رفتن و آمدن ها ،بعضی حقایق دستگیرت شود
یادگار از بسیجی نوشته شده بود:
««ای کسی که بعدا به این ساختمان میایید تو را بخدا با وضو وارد شوید»»
دوکوهه السلام ای خانه عشق سلام ما به تو می خانه ی عشق
دوکوهه صبحگاهت با صفا بود کلاس درس و ایثار و وفا بود
دوکوهه آن حسینه ی همت دگر پر گشته از اندوه و غربت
دوکوهه کو یگان ذولفقارت؟ کجایند عاشقان بی قرارت؟
دوکوهه از جدایی تو فریاد بگو کجا باشد گردان مقداد
دوکوهه درس آموز شهادت کجا زد خیمه گردان شهادت؟
الهم الحقنی باالشهدا
آمین
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
شهیدی که مولایش را ملاقات کرد.
وسلام علی آل یاسین..بگذارید بعد از مرگم بدانند و بدانیدکه همانطور که اساتید بزرگ ما می گفتند، نوکر محال است صاحبش را نبیند،من نیز صاحبم را دیدار کردم، امام زمانمان حی و زنده است، از یاد او غافل نگردید ،دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم و تا این زمان ، دیدار او را برای هیچکس نگفتم مبادا ریا شود .فقط می گویم از ان دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام ، تمام جگرم سوخته است.
«قسمتی از وصیتنامه شهید مصطفی ابراهیمی مجد»
.
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی
نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی