سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زمستان 1385 - یاران ناب

روز اول عید: دوکوهــــــــه

دوشنبه 85 اسفند 28 ساعت 9:12 عصر

یادش بخیر پارسال
لحظه تحویل سال قرار بود دوکوهه باشیم
اما نشد و تو ماشین با زیارت عاشورا
سالمون تحویل شد
روز اول عید: دوکوهــــــــه
خانه عشق، اصلا چرا مینوسم گفتنی نیست
هر چقدر هم بنویسی و بگی و..
اما   نه نمیشه باید ببینی
باید حسش کنی
باید صداشو بشنوی
انگار شهدا دارن نگات می کنن
انگار دارن بهت خوش آمد میگن
و تو اونجا خالی از هر دغدغه ای هستی
انگاری اونجا جزو دنیا نیست
شلمچه  هویزه  طلاییه فکه اروند ...
یادش بخیر
بچه ها رفتند و من ...
غرق حسرت
پارسال بهمون گفتند قلباتونو تو دستاتون بگیرین تیکه تیکه اش کنید
و هر تیکه رو یه جا بندازید
دلم جا مونده 
نه جا نمونده  دلامون اونجا خونه کرده
السلام علیک یا اولیا الله

نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع!

جمعه 85 اسفند 25 ساعت 12:23 صبح


بعد از عملیات با موتور بر گشت.گفتم چه خبر؟ گفت :هیچ . ایندفعه هم رفوزه شدم . منظورش این بود که ایندفعه هم رفوزه بر گشتم
گفتم ناراحت نباش انشا الله کربلا
گفت نه علتش را فهمیدم
گفتم چیه؟
گفت علتش این شعاریه که پشت پیراهنم نوشتم.
پاشو یه ماژیک بیاربجاش بنویس منتظر شهادت

                    


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


اینجا قدمگاه فاطمه (س) است؟!

دوشنبه 85 بهمن 16 ساعت 1:4 صبح

شلمچه
شلمچه را فقط خدا می شناسد، قدر آنرا رسول الله می داند،
مظلومیتش را علی (ع) می شناسد و فاطمه (س)،
جای تک تک شهدا را اباعبد الله میداند و از قتلگاههای شلمچه زینب آگاه است.
آری شلمچه قطعه ای از آسمان است شلمچه اخرین معراج دسته جمعی شهیدان است.
شلمچه برای شهیدان مانند پستان مادر است.
شلمچه......
کفش هایت را در آور...اینجا سرزمین مقدسی است..اینجا کربلاست ..اینجا قدمگاه فاطمه (س) است



نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


یک کیلو موز به جای یک موز

سه شنبه 85 دی 26 ساعت 1:4 صبح


خیلی کم پیش می آمد حاجی بچه هایش را با خود به لشگر بیاورد آنروز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و حاجی مجبور شده بود محمد مهدی را با خود بیاورد از صبح که امد خودش رفت جلسه و محمد مهدی را پیش ما گذاشت جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه امده بود یکی را به محمد مهدی دادم تا لااقل از او پذیرایی کرده باشم نمی دانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد وقتی بچه را دید چهره اش بر افروخته شد  طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم با صدای بلند گفت:کی به شما گفته به او موز بدهید.گفتم حاجی این بچه از صبح تا حالا چیزی نخورده یه موز که بیشتر به او ندادیم تازه از سهم خودم هم بوده نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت : همین حالا میروی و جای آن موز را می  خری و می گذاری البته گفت به جای یک موز یک کیلو!!!؟


درد احمد درد ترکش ها نبود   همتش جز رشد ارزشها نبود
دائما احمد به یاد جنگ بود      قالب تن از برایش تنگ بود
شعر زیبای شهادت می سرود     یاد خرازی و مهدی می نمود
کاظمی را فاو و مجنون می شناخت  هر شهید خفته در خون می شناخت
یادم آید احمد و وقت نماز        شوق خلوت درد دل راز و نیاز
تربتش اکنون دوای درد ماست    داغ وی آتش به آه سرد ماست


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


عید غدیر..عیدی شهدای سید

شنبه 85 دی 16 ساعت 11:57 صبح

روز عید بود... عید غدیر
با بچه ها رفته بودند مزار شهدا
تک تک از کنار شهدا می گذشتند و
هر شهیدی که سید بود کنار مزارش می نشتند و زمزمه می کردند
سلام علیکم اقا سید
تبریکات
اقا سید اومدیم عیدی بگیریم
عیدی ما یادت نره!
بچه ها عیدشونو گرفتند
سال نو همون سال اعزام شدند مناطق جنگی
اقا سید  عیدی ما هم یادت نره!!
التماس دعا

                                               


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها :