سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهار 1387 - یاران ناب

به سوی تو میایم..

جمعه 87 خرداد 31 ساعت 12:46 صبح

خدایا به سوی تو می آیم

                     از عالم و عالمیان می گریزم

                                           تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.

                                                                                           شهید دکتر مطفی چمران

                         

 


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


بگذارید مردم نفس بکشند

جمعه 87 اردیبهشت 6 ساعت 12:35 صبح
ما غفلت کرده یم چشمهایمان را که باز کنیم خواهیم فهمید،هر چند بعضی با چشمان باز می خوابند!!
نکند روزی به فکر بیافتیم که دیگر کار از کار گذشته باشد
اکنون  می بینیم که هر روز یکی شان هجرت می کند و ما را با طعنه ها و کنایه ها تنها می گذارد
خدا می داند هرگز یادم نمی رود نگاه حسرتبار و مظلوم آن جانباز عزیز و مظلوم طاهری را که برای تنها عیادت کننده اش که رهبرش بود با نگاه
چه حرف ها می گفت...
مدتی است که این خواب سنگین مستی آور دنیا ما را از خیلی چیز ها غافل نموده است
از درد هایی که اکثر می بینیم اما بی تفاوت از کنارشان عبور می کنیم
حتی از کنار حقایق!!!
شهدا زنده اند و ما با فراموش کردن آنها داریم خودمان را به بوته فراموشی می سپاریم
خیلی چیز ها یادمان رفته است ،حتی حرمت و قداست چشم ها و پاها و دست هایی که در راه خدا ایثار کرده اند
حتی قداست ان قبر های گوچک بی نشان را هم که ما را به یاد قبر بزرگ مرد میدان کربلا ،
عباس بن علی ع می اندازد، فراموش کرده ایم آن را شعار و شعر می پنداریم
به جای ((بگذارید کمی نفس بکشیم))به یاد سرفه های خشک و بی امان و کبودی های مکرر بیفتیم،
آن وقت اگر توانستیم باز هم بگوییم جنگ تمام شده است بگذارید مردم نفس بکشند..

نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


اگر جنگ تمام شده پس اینها کیستند؟

سه شنبه 87 فروردین 27 ساعت 11:34 عصر

درد را با سکوت مغایرتی عمیق و دیرینه است ولی کسانی هستند که با درد سکوت را همنشین می کنند
درد هشت بهار عاشقی ...حالا همان ها که می گویند جنگ تمام شده است برای من اینجملات را تعبیر کنند:
-سرفه های شب که برای دیگران در گلو وحنجره نهان می گردد.

                                               
-نفس های به شماره افتاده که صدایی نداردتا دستی را به امداد بطلبد
-دل هایی که همیشه تنگ پدر بماند واز پدر فقط یک عکس و مشتی تعریف  باقی مانده باشد و یک جای خالی
-پدر و مادرانی که سال های سال است چشمشان به در مانده است  تا پلاکی تکه استخوانی یا انگشتری از پاره تنش بیاورند
-دسته گل های معطری که در گوشه بیمارستان ساسان ،بقیه الله (عج)،آسایشگاه شهید چمران...

                                               
-تاول هایی که هیچ کس باور نمی کند بعد از سال های سال سرباز کرده باشند و درست مثل لحظه تاریک بوی لیمو و نعناع تکرار
شوند...
اینها همه امتداد جنگی است نا برابر و تحمیل شده
و اینهاست ثمره دفاعی عاشقانه
اگر جنگ تمام شده پس اینها کیستند؟
آری جنگ تمام شده برای بی درد هایی که از فرط بی خبری و مستی فرقی به حالشان نمی کند در چه زمانی باشند و حتی در زمان جنگ هم همین پندار را داشته اند.
تمام منطقشان همین است که ما جنگ طلبیم!کدام فرزندی است که بر درد و جراحت پدر تاب بیاورد؟ کدام مادری است که کشته شدن پسر را بخواهد؟


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


باز دلم هوای شلمچه کرده است

جمعه 87 فروردین 23 ساعت 3:37 عصر

باز دلم هوای شلمچه کرده است.باز از فرسنگها راه برای بوی خاکریزهایش مستم می کند.باز زوزه جانسوز غروبش در گوشم می پیچد. باور کنید خودم هم دیگر خسته شده ام . همین که می اییم نفسی بگیریم تا با شهر بسازیم همین که ارام ارام به زندگی روزمره دست اخوت می دهیم نمی دانیم چه می شود که درست هنگام هنگامه انجا که می رویم تا خط جدیدی را در دلمان رقم بزنیم به سراغمان می اید

                                                

خدایا!چاره ای راهی درمانی...

خودمان میدانیم که یک بیابان وچند خاکریز ویک غروب نمی تواند اینچنین هستیمان رابه بازی بگیرد که بیابان زیاد است و.....

قربان ان نمازی که در سنگر شروع می شود ودر بهشت به اتمام میرسد

قربان ان خاکریز که خاکش باخون پاک شهیدان ممزوج شده که بوی عطر ان پیراهن یوسف برای بیداری چشم بسیجیان یعقوب صفت است

اگر اینقدر از شلمچه می گویم برای این است که اینجا یعنی در شهر حماسه نیست

شایدشنیده ایدکه چند بار شهدا دسته جمعی از جبهه بر گشتند اینها باهم عاشورابه پا می کردند.ولی شما دوستان نمی دانید به ما چه می گذشت

((یک عصر جمعه  خیابانهای خلوت ودکانهای بسته ورادیو تلویزیونهای خاموش.))

برای این است که عزیزان دلم تنگ شلمچه کرده است ودارم دیوانه می شوم برای این است که وقتی بر خاک شلمچه بوسه می زنم گوئی بر دیوار کعبه بوسه می زنم همه چیز برایم مهیا بود

بارها وبارها به خودم می گفتم حسینی سفره را جمع می کنند  

ای مردم ما هم خواهیم رفت شما می مانید ویاد شهیدان                       «خاطرات یک رزمنده»


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها :