سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تابستان 1385 - یاران ناب

ترس از حاج احمد!!!

شنبه 85 شهریور 25 ساعت 10:28 صبح
با حاج احمد که لباس کردی داشتکنار جاده سوار ماشین یکی از افراد کومله شدیم.با زبان کردی از او در مورد نیروهای سپاه تهران پرسیدم ،با ناله گفت چه بگویم  میان آنها فردی است به نام حاج احمد متوسلیان که پدرمان را در آورده .کاسبی ما را کساد کرده.به تمام کمین هایمان ضد کمین می زند. عملیاتهایش خانمان سوزه،بعدر از دستگیری مرد کومله از او پرسیدم  اگر حاج احمد را ببینی می شناسی؟ گفت :نه ولی میدانم خیلی جدی است.گفتم انکس که کنارت نشته احمد متوسلیان است.هنوز حاج احمد نگاهش را از او برنداشته بود که رفیق کردمان شلوارش را خیس کرده بود

نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


سخنان شهید در شب عروسی اش.

جمعه 85 شهریور 10 ساعت 3:21 عصر

شهید مصطفی ردانی پور و شب عروسی اش

در شب عروسی اش به اصرار دوستان چند دقیقه سخنرانی می کند و می گوید:این شبها شب عروسی ما نیست عروسی ما موقعی است که در خون خود بغلتیم و عروس شهادت را در آغوش بکشیم ...همه حضار گریه می کنند..او مدت کوتاهی پس از ازدواجش با سر و سینه ی غرق در خون خود به شهادت رسید.

 

شهید مصطفی ردانی پور


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


تو کافر شده ای سید حسن؟!

یکشنبه 85 مرداد 15 ساعت 9:30 عصر

 

Image

 

 

 

 

نام تو را باید

از فهرست اعراب شایسته خط بزنیم                                          

تو به جای آنکه در ایوان

ویلای ساحلی ات

با دود قلیان مفرح کنی

تفنگ دست می گیری

و از پشت تریبون المنار

با نعره هایت

چرت ما را پاره می کنی

تو هیچ شباهتی به بزرگان ما نداری ،سید حسن

نه شکمت ان اندازه است

که از پشت دشداشه های سفید

وقارت را نمایان می کند

نه چفیه و عقال داری

تازه عمامه سیاه سرت می گذاری

که ما را به یاد خمینی می اندازد

که یک بار چرتمان را پاره کرده بود

تو ننگ مایی سید حسن!

به جای انکه در حرمسرایت بگردی

و رقص ممالک گرجی و اکراینی ات را تما شا کنی

در مخفیگاهت

که نمی دانیم کجاست

می نشینی و نهج البلاغه می خوانی

تو کافر شده ای سید حسن

و بر ماست که تو را بر یهودیان

اهل کتاب بسپاریم

..

فقط به رسم مردان بزرگ عرب

صادق باشو بگو

برد موشک هایت

به ریاض که نمی رسد؟

 

سلامتی سید حسن نصر الله و رزمندگان  حزب الله و پیروزی مقاوت صلوات

نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


حاج احمد متوسلیان و مشیت الهی

شنبه 85 تیر 10 ساعت 1:12 عصر


                               شهید همت و جاوید الاثر متوسلیان
با حاج همت رفتیم پیش حاج احمد.به او گفتیم حاجی اگه میشه ما جای شما برویم.گفت برادران دلتان با خدا باشد هرچه مشیت خدا باشد همان می شود به او توکل کنید خداحافظ...وحاج احمد به ارزوی خود رسید در ساعت 12:30ظهر.اتومبیل سفارت حین عظیمت به بیروت در یک پست ایست بازرسی متعلق به شبه نظامیان مارونی حزب کتائب(فالانژها)متوقف و او به همراه سه دیپلمات دیگر به گروگان گرفته شده و تا این لحظه هیچ خبری از ان چهار نفر در دست نیست.

                           جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان

حاج احمد متوسلیان و درخواست شهادتش توسط اسرائیل
من از خدای خود خواسته ام نه در جنگ ایران و عراق شهید بشوم و نه بدست منافقین بلکه با خدای خود عهد کرده ام شهادتم به دست شقی ترین ادم های روی زمین یعنی اسرائیلی ها باشد این را هم می دانم که خدا تقاضای مرا قبول می کند و من به دست ان ها شهید می شوم.

چهاردهم تیر  اسارت چهار دیپلمات ایرانی.

چند وقت پیش از اخبار اعلام کردند که اسرائیل اعلام کرده دیپلمات های ایرانی زنده هستند اگر خبری دارید ما رو بی نصیب نگذارید  یا علی


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


بهشتی و انفجار دفتر حزب

چهارشنبه 85 تیر 7 ساعت 10:0 صبح

شهید بهشتی سخنانش را اغاز کرد«ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمار گران برای ما مهره سازی کنند و سرنوشت مردم را به بازی بگیرند تلاش کنیم کسانی را که متعهد به اسلام هستند انتخاب شوند»این اخرین کلماتی بود که از لبان حق گوی ان بزرگوار بیرون تراوید.ناگهان برقی جهید و صدایی مهیب بر خاست و در کمتر از ثانیه ای از سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی جز تلی از خاک چیزی نماند و بیش از هفتاد تن از یاران امام زیر خروارها خاک مدفون شدند.
                      


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


ودکترا چقدر حقیر است برای این دل؟!!

دوشنبه 85 تیر 5 ساعت 9:5 عصر
شهید چمران و ناسا
شهید مصطفی چمران دارای مدرک دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما از دانشگاه بروکلی امریکا بود مادر دکتر به او سفارش کرده بود که پسرم هیچ وقت خدا را فراموش نکن وقتی در امریکا بود سازمان فضایی امریکا(ناسا)پیشنهاد عضویت در هیات علمی این سازمان را به او می دهد ولی دکتر قبول نمی کند وقتی به ایران می اید می گوید:مادر من حرف تو را گوش کردم و به هیچ عنوان خدا را فراموش نکردم امدم ایران و نخواستم دانش در دست دشمن باشد«ودکترا چقدر حقیر است برای این دل»
                                       

نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها :