سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آی بچه بسیجی ها - یاران ناب

آی بچه بسیجی ها

جمعه 87 آذر 22 ساعت 7:25 عصر

گفتم :با فرماندتون کار دارم
گفت: الان ساعت یازدست ،ملاقاتی قبول نمی کنه.
رفتم پشت در اتاقش،در زدم.
گفت : کیه؟
گفتم: مصطفی منم
گفت بیا تو.
سرش را از سجده بلند کرد،چشم هایش سرخ،خیس اشک
رنگش پریده بود.
نگران شدم.گفتم چیزی شده؟خبریه؟کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست.سرش را انداخت پایین زل زد به مهرش
دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتانش رد می کرد.
گفت: یازده تا دوازده را گذاشته ام برای خدا.بر می گردم کارهامو نگاه می کنم
از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟

                     
                   «شهید روحانی مصطفی ردانی پور»
آی بچه بسیجی ها نکنه از فرهنگ شهدا و بسیجی بودن تنها به اسم و لباسش بسنده کنید؟
نکنه شهدا به شمام بگن اینا کین که لباسای ما رو پوشیدن؟
چقدر تو کارهاتون خالصید ؟
نکنه از شهدا فقط تبلیغ و وبلاگ و عکس باشه و بس .
بیاید رو سیره ی عملی شهدا کار کنید و رو خودمون پیاده کنیم
شهدا آدم های عجیبی نبودند فقط حواسشان خیلی جمع بود
چرا که مدام  می گفتند:
 الم یعلم بان الله یری؟
آیا نمی دانند که خدا می بیند؟


نوشته شده توسط : طلبه ی بسیجی

پیروان شهدا [ نظر]


:لیست کامل یاداشت ها :